مگلنا قرمز مانند گل رز با چشمانش پایین ایستاده بود. او می خوفال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی گرفتن فال چای روزانه , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است گریه کند، بسیار مضطرب و شرمنده بود.
البته، مانکه دیگر جرأت نکرد دهانش را باز کند – احترام خطرناکی که برای نیشگون گرفتن آنته قائل بود.
“بله، اما بچه ها، حالا شما باید در مورد آنچه می گوید صحبت کنید.” آنته جلو رفت، گوش هایش هم قرمز شد.
“مگلنا همیشه تا جایی که فکرش را می کند چیزهای دیوانه کننده ای گرفتن فال چای واقعی می گوید، حتی اگر برای آنها بد نباشد. حالا می گوید که نوگمور یعنی عروس.”
ببین آنته، بله نگفتند. مگلنا از نحوه تعبیر اشتباه برادرش از سخنانش عصبانی بود و به همین دلیل خجالتی شدید از او دور شد.
گفتم مادرشوهر عروس فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم گرفتن فال چای دقیق است.
“بله، گوش کن – حالا دوباره آنها را بگو.” آنته به شدت به خواهرش پند و هشدار داد.
“آیا عروس در دهکده مزرعه شیطانی بود، بله!”
مگلنا چشمان آبی اشکبار و درخشان خود را با حالتی خواهش آمیز به گرفتن فال چای دوشنبه روی ماتمورا باز کرد.
مادر جوان در کلبه تعجب کرد.
“اما بچه ها – واقعاً آنها شما نیستید که وقتی من ازدواج کردم به عنوان بچه های سرگردان به حیاط عروسی آمدید و با شما خوشبختی آوردید.”
مگلنا با ناراحتی خرخر کرد: “بله، و آنها کسانی هستند که من می شناسم، قربان،” و من با عروس برقصم و دوازده شیلینگ گرفتم.
“حیف، خیلی سرگرم کننده فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است گرفتن فال چای راسته که کسی را از کوهستان بیاوریم. من گاهی اوقات به طرز خطرناکی در آنجا آرزو دارم، به خصوص الان در تابستان. قبلاً مسئول فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم استفراغ در کلبه هایمان بودم، این روزها.”
اونگمور لبخندی زد و از نزدیک با بچه ها صحبت کرد در حالی که برای آنها غذا درست می کرد و به دنبال لباسی می گشت تا آنها را ترتیب دهد.
- ۱۲ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر