کیت گفت: «او هدایای خوبی به مرد بد داد تا او را خوب کند. “چرا به بچه های بد چیزهای خوب نمی دهد تا آنها هم خوب شوند؟”
مادربزرگ وینکل یک دقیقه گرفتن فال انبیا پیشگویی بدون صحبت بافتنی میبافد. سپس او گفت:
“من حدس می زنم او فکر می کند که میله هدیه ای فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است که آنها را در کوتاه ترین زمان خوب می کند.”
در حالی که گرفتن فال انبیا عشق مادربزرگ دفال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم استان می گفت، ساعت به طور پیوسته تیک تاک می کرد، و اکنون اواخر بعد از ظهر بود. آسمان تماماً در غرب قرمز بود. سایه های بلند و طولانی در سراسر مزارع برفی وجود داشت و گوشه های آشپزخانه کاملاً تاریک بود.
گفت: “اکنون تقریباً وقت آن فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است که از او انتظار داشته باشیم.” و ملحفه ای بیرون آورد و وسط کف آشپزخانه پهن کرد. او آتش را برافروخت و گرفتن فال انبیا فردا اتاق پر شد از درخشش دلپذیر شعله های آتش.
در حالی که آنها آواز می خواندند، صدایی از در به گوش می رسید که یک نفر احساس می کند چفت می کند. سپس در باز شد و یک دوش بزرگ از کیک های شیرین و آب نبات روی ورق ریخت، در اطراف کیت و کت! در آستانه در، خود سنت نیکلاس ایستاده بود و لبخند می زد و برف را تکان می داد! اسبش بیرون کوبید. کیت و کت می توانستند گرفتن فال انبیا کار آن را بشنوند.
آنها آواز خواندن را متوقف کردند و به سختی نفس کشیدند، آنقدر ساکن ایستادند. آنها با چشمان درشت و درشت به سنت نیکلاس نگاه کردند. در یک دست سنت نیکلاس دو بسته بزرگ حمل گرفتن فال انبیا پنجشنبه می کرد. در دیگری، یک میله توس.
کیت با صدای بسیار کوچکی گفت: “خیلی خوب فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است، اگر بخواهی، سنت نیکلاس عزیز.”
“بچه هایی که همیشه به مادر و پدر و پدربزرگ و مادربزرگشان فکر می کنند؟” سنت نیکلاس گفت: “و چه کسی دعوا نمی کند؟”
او گفت: “من فکر می کنم، سنت نیکلاس عزیز، آنها بچه های بسیار خوبی هستند.”
- ۹ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر