اونا نمیخوان با بهترین توجیهی که تا حالا شناخته شده با قانون روبرو بشن – از این کار به شدت میترسن!» ناخدای پیر پاسخ داد: «در آن صورت، آنها در مورد تیراندازی به ما کمتر سختگیر نخواهند بود.» شکی نبود که تامی به میل خودش خودش را به دار آویخته بود؛ نه اینکه برایش مهم باشد که تیراندازی شروع شود یا نه، اما اضطراب گیتس باعث شد کمی وقت تلف کند و گفت: «بلوف بزن! با صدای بلند بگو که ما ایالات متحده هستیم و به آنها دستور میدهیم که بس کنند. آنقدر محکم بگو که ما هم باور کنیم، گیتس – تا وقتی که تعرفه و قیمت سالن آرایش زنانه در قیطریه صدای گلوله آمد.
احساس حق به جانب بودن کنیم!» گیتس پوزخندی زد و در حالی که دستانش را به هم میفشرد، فریاد زد: « ارکیده ، اوه! این قایق تفریحی توسط سرویس مخفی ایالات متحده اجاره شده و به تو دستور داده شده که بیای اینجا! یه دقیقه معطل کنی از آب میندازمت بیرون!» تامی با خنده گفت: «دروغگوی پیرِ ماهر. چیزی میبینی؟» گیتس، که در نقش عمو سام بسیار جدی بود، ساعتش را باز کرده بود و ثانیهها را میشمرد.
وقتی شصتمین ثانیه تمام شد، دوباره با لحنی خشمگینتر فریاد زد: «وقت تمام بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، اما یک دقیقه دیگر به تو فرصت میدهم! این آخرین کلمه بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست!» تامی گفت: «حالا، سی ثانیهای که هیچ جوابی نداد صبر کردم، ببینم چی میگی! یه اژدر شلیک میکنی یا یکی از توپهای پانزده اینچی؟» اما گیتس هیچ نکتهی طنزی در این موقعیت نمیدید.
من هم همینطور؛ اگر حقیقت آشکار میشد، تامی هم همینطور. موقعیت ما به نوعی ناامیدکننده بود. ما بلوف زده بودیم و بلوفمان گل کرده بود. پنج دقیقه پیش میتوانستیم برگردیم، اما حالا چنین مسیری را باید طی کنیم.[۱۲۷] حتی خودمان را هم به سخره میگرفتیم. و سیلویا هم آنجا بود. او مرا چه جور آدم بیعرضهای میدانست! متوجه شدم که یک نفر باید سوار آن قایق تفریحی شود، هرچند چنین مسیری، تقریباً به طور قطع، به معنای آزمایش مهارت جراحی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستاد بود – مهارتی که میدانستیم او در کنار سایر دستاوردهایش دارد. اما من نمیتوانستم – و به سادگی نمیخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران تعرفه و قیمت سالن زیبایی زنانه صادقیه هستم – هیچ یک از همراهانمان را در چنین کار خطرناکی به خطر بیندازم. با این حال، با آگاهی از کلهشقی مطلق تامی، دیدم که صرفاً درخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.
از او برای ماندن بیفایده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست؛ بنابراین فوراً تصمیم گرفتم و رو به گیتس کردم و با لحنی تند پرسیدم: «چه کسی اینجا فرمان میدهد؟» او که از لحن من متعجب شده بود، پاسخ داد: «چرا، من کاپیتان هستم، قربان.» «اما دستورات چه کسی قطعی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست؟» «متعلق به شمبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، آقای جک، قربان.» «پس این مرد را ببر پایین و همانجا نگهش دار تا نردهات را کنار ارکیده بکشی . هیچکس تا وقتی که صدا نزنم یا شلیک نکنم، دنبالم نیا. سرزنده باش، کاپیتان!» او با وحشت نگاهش کرد، اما با لحنی خشک و رسمی سلام نظامی داد و به تامی که از شدت خشم رنگش پریده بود و با نگاهی مرگبار به من خیره شده بود، گفت «بیا». «منظورت این حقهی کثیفه؟» پرسید، و تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه زعفرانیه تهران من موقع اعتراف به چشمهایش نگاه نکردم.
چند دقیقه بعد او و گیتس به سلامت در کلبه بودند – گیتس با چابکی از قلعه برزنتیمان بیرون شیرجه زده بود؛ در حالی که تامی، خشمگین، ربهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست قامت راه میرفت، مشتش را به سمت ارکیده تکان میداد و تقریباً هر نوع مارمولکی که روی زمین میخزد را به من نسبت میداد. شاید این دیوانگی که این موضوع برانگیخت برایم خوب بود. من یک یا دو بار زیر آتشی ناخوشایند و اغلب نامتعارف به صورت دشمن حمله کرده بودم.[۱۲۸]احساسات خوشایند. مهارت یک آدم در چنین مواقعی به هیچ وجه بیعیب و نقص نیست، اما اگر عصبانی باشد – واقعاً عصبانی – با اوضاع کنار میآید، و حرفهای توهینآمیز تامی کار را تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه در لویزان برای من تمام کرد. کمی تکان میخوردیم تا ارکیده جلوتر بیاید، و حالا تنها چیزی که میدیدم او بود که به آرامی به نرده نزدیک میشد.
تفنگم کنار گذاشته شده بود و احساس کردم که اسلحه اتوماتیکم محکم در غلافش جا گرفته بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. پنج فوت، چهار، سه فوت – داشتیم به هم میرسیدیم! با یک جهش، درست زمانی که نردهها در فاصلهی قابل توجهی قرار گرفتند، از پناهگاهم فاصله گرفتم و به سمت آن پریدم. فصل یازدهم [۱۲۹] یک یافته عجیب هنوز پاهایم عرشه جدید را لمس نکرده بود که ناگهان احساس باشکوهی از مالکیت و تسلط بر من دست داد. فوراً به نظرم رسید که دقیقاً میدانم چه کار کنم، کجا بروم؛ و اولین حرکتم هجوم دیگری با سر به سمت درِ راهرو بود، آن را با لگدی باز کردم و به سرعت به کناری پریدم – آماده، گوش به زنگ؛ در آن تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه لویزان لحظه از رگبار گلولههای مورد انتظار در امان بودم. و چون این گلولهها شلیک نشدند، لحظهای احساس گیجی کردم.
با این حال، در مواقع هیجان و شور و هیجان، این انگیزه بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که موفق میشود. این درِ روبروی من تنها راه پایین رفتن بود، البته شاید دریچهای که خطر بیشتری را در جایی جلوتر ایجاد میکرد؛ بنابراین، تنها راهی بود که میتوانست سیلویا را به سلامت به بالا بیاورد. او حالا پایین بود و اگر آخرین سفرم بود، به او میرسیدم! سه پله پایین رفتن از پلهها مرا به داخل کلبه برد، تپانچهام به جلو، اعصابم آماده برای هر حرکتی. سکوت! – آن سکوت تهوعآوری که در مکانهای مرگ نفوذ میکند!
احساس حق به جانب بودن کنیم!» گیتس پوزخندی زد و در حالی که دستانش را به هم میفشرد، فریاد زد: « ارکیده ، اوه! این قایق تفریحی توسط سرویس مخفی ایالات متحده اجاره شده و به تو دستور داده شده که بیای اینجا! یه دقیقه معطل کنی از آب میندازمت بیرون!» تامی با خنده گفت: «دروغگوی پیرِ ماهر. چیزی میبینی؟» گیتس، که در نقش عمو سام بسیار جدی بود، ساعتش را باز کرده بود و ثانیهها را میشمرد.
وقتی شصتمین ثانیه تمام شد، دوباره با لحنی خشمگینتر فریاد زد: «وقت تمام بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، اما یک دقیقه دیگر به تو فرصت میدهم! این آخرین کلمه بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست!» تامی گفت: «حالا، سی ثانیهای که هیچ جوابی نداد صبر کردم، ببینم چی میگی! یه اژدر شلیک میکنی یا یکی از توپهای پانزده اینچی؟» اما گیتس هیچ نکتهی طنزی در این موقعیت نمیدید.
من هم همینطور؛ اگر حقیقت آشکار میشد، تامی هم همینطور. موقعیت ما به نوعی ناامیدکننده بود. ما بلوف زده بودیم و بلوفمان گل کرده بود. پنج دقیقه پیش میتوانستیم برگردیم، اما حالا چنین مسیری را باید طی کنیم.[۱۲۷] حتی خودمان را هم به سخره میگرفتیم. و سیلویا هم آنجا بود. او مرا چه جور آدم بیعرضهای میدانست! متوجه شدم که یک نفر باید سوار آن قایق تفریحی شود، هرچند چنین مسیری، تقریباً به طور قطع، به معنای آزمایش مهارت جراحی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستاد بود – مهارتی که میدانستیم او در کنار سایر دستاوردهایش دارد. اما من نمیتوانستم – و به سادگی نمیخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران تعرفه و قیمت سالن زیبایی زنانه صادقیه هستم – هیچ یک از همراهانمان را در چنین کار خطرناکی به خطر بیندازم. با این حال، با آگاهی از کلهشقی مطلق تامی، دیدم که صرفاً درخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست.
از او برای ماندن بیفایده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست؛ بنابراین فوراً تصمیم گرفتم و رو به گیتس کردم و با لحنی تند پرسیدم: «چه کسی اینجا فرمان میدهد؟» او که از لحن من متعجب شده بود، پاسخ داد: «چرا، من کاپیتان هستم، قربان.» «اما دستورات چه کسی قطعی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست؟» «متعلق به شمبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، آقای جک، قربان.» «پس این مرد را ببر پایین و همانجا نگهش دار تا نردهات را کنار ارکیده بکشی . هیچکس تا وقتی که صدا نزنم یا شلیک نکنم، دنبالم نیا. سرزنده باش، کاپیتان!» او با وحشت نگاهش کرد، اما با لحنی خشک و رسمی سلام نظامی داد و به تامی که از شدت خشم رنگش پریده بود و با نگاهی مرگبار به من خیره شده بود، گفت «بیا». «منظورت این حقهی کثیفه؟» پرسید، و تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه زعفرانیه تهران من موقع اعتراف به چشمهایش نگاه نکردم.
چند دقیقه بعد او و گیتس به سلامت در کلبه بودند – گیتس با چابکی از قلعه برزنتیمان بیرون شیرجه زده بود؛ در حالی که تامی، خشمگین، ربهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست قامت راه میرفت، مشتش را به سمت ارکیده تکان میداد و تقریباً هر نوع مارمولکی که روی زمین میخزد را به من نسبت میداد. شاید این دیوانگی که این موضوع برانگیخت برایم خوب بود. من یک یا دو بار زیر آتشی ناخوشایند و اغلب نامتعارف به صورت دشمن حمله کرده بودم.[۱۲۸]احساسات خوشایند. مهارت یک آدم در چنین مواقعی به هیچ وجه بیعیب و نقص نیست، اما اگر عصبانی باشد – واقعاً عصبانی – با اوضاع کنار میآید، و حرفهای توهینآمیز تامی کار را تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه در لویزان برای من تمام کرد. کمی تکان میخوردیم تا ارکیده جلوتر بیاید، و حالا تنها چیزی که میدیدم او بود که به آرامی به نرده نزدیک میشد.
تفنگم کنار گذاشته شده بود و احساس کردم که اسلحه اتوماتیکم محکم در غلافش جا گرفته بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. پنج فوت، چهار، سه فوت – داشتیم به هم میرسیدیم! با یک جهش، درست زمانی که نردهها در فاصلهی قابل توجهی قرار گرفتند، از پناهگاهم فاصله گرفتم و به سمت آن پریدم. فصل یازدهم [۱۲۹] یک یافته عجیب هنوز پاهایم عرشه جدید را لمس نکرده بود که ناگهان احساس باشکوهی از مالکیت و تسلط بر من دست داد. فوراً به نظرم رسید که دقیقاً میدانم چه کار کنم، کجا بروم؛ و اولین حرکتم هجوم دیگری با سر به سمت درِ راهرو بود، آن را با لگدی باز کردم و به سرعت به کناری پریدم – آماده، گوش به زنگ؛ در آن تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه لویزان لحظه از رگبار گلولههای مورد انتظار در امان بودم. و چون این گلولهها شلیک نشدند، لحظهای احساس گیجی کردم.
با این حال، در مواقع هیجان و شور و هیجان، این انگیزه بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که موفق میشود. این درِ روبروی من تنها راه پایین رفتن بود، البته شاید دریچهای که خطر بیشتری را در جایی جلوتر ایجاد میکرد؛ بنابراین، تنها راهی بود که میتوانست سیلویا را به سلامت به بالا بیاورد. او حالا پایین بود و اگر آخرین سفرم بود، به او میرسیدم! سه پله پایین رفتن از پلهها مرا به داخل کلبه برد، تپانچهام به جلو، اعصابم آماده برای هر حرکتی. سکوت! – آن سکوت تهوعآوری که در مکانهای مرگ نفوذ میکند!
دوشنبه ۳۱ شهریور ۰۴ ۱۲:۰۱
- ۲ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر