ستوان واتسون که حال و هوای خوبی نداشت، اصرار کرد: «بله، خواب میدیدم. شما خواب بودهاید، آقا. این یک نقض جدی نظم و انضباط سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد و به شما هشدار میدهم که در آینده بیدار و مراقب باشید.» کلیف با احترام اما با قاطعیت پاسخ داد: «عذر میخواهم، آقا. باید انکار کنم که خواب بودهام. در تمام سالن زیبایی در خیابان فرشته مدت نگهبانی، روی عرشهها قدم زدهام و برگشتهام.
در هر زنگ، صدای زنگ را شنیدهام و میدانم آنچه را که ادعا کردهام، دیدهام.» «پس کجسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ؟» کلیف به آن سوی آب که زیر شدت تندباد کف میکرد و به صورت موجهای غولپیکر بالا و پایین میرفت، نگاه کرد. هوا پر از کفهای معلق بود و باران با شدت و حدت یکنواختی میبارید. شب وحشتناکی بود. مه غلیظی کشتی را در افقی سیاه احاطه کرده بود و هیچ چیز برای چشمان کنجکاو گروه روی عرشه کشتی قابل مشاهده نبود. چند نفر از دانشجویان خندیدند و یکی از آنها با لحنی که به وضوح شنیده میشد گفت: « فکر کنم هلندی پرنده رو دیده .» این کلمات از ذهن کلیف بیرون نرفت، اما او هیچ نشانهای از آن نشان سالن زیبایی ستارخان نداد[صفحه ۷۲]با شنیدن آنها به جز یک نگاه سریع به گوینده.
او با لحنی قاطع در پاسخ به سوال افسر اجرایی گفت: «نمیدانم کشتی الان کجسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، آقا، اما مطمئنم که یکی دیدم. چیزی جز یک کشتی بزرگ با دو دکل که در بالای آن قفسهای گرد عجیبی قرار داشت، نبود. هیچ یارد یا بادبانی قابل مشاهده نبود.» ستوان واتسون با لبخندی ناباورانه گفت: «فارادی، داری یک کشتی فانوس دریایی را توصیف میکنی. و هیچکدام از آنها تا شعاع هشتاد کیلومتری ما وجود ندارند. نصیحت مرا گوش کن و عادت سوار شدن بر کابوسها ارایشگاه زنانه در جمالزاده شمالی را در خود پرورش نده.» با این آخرین کنایه، افسر به عقب رفت و به افسر عرشه پیوست.
او گفت: «باورش سخت سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد که یک دانشجوی افسری باهوش و شجاع مثل فارادی عمداً دروغ بگوید تا از مخمصه خلاص شود، اما مطمئناً به نظر میرسد آرایشگاه زنانه در خیابان جردن که او این کار را امتحان کرده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . فکرش را بکنید یک کشتی فانوس دریایی اینجا باشد. بهتر سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد او را از نگهبانی بیرون ببرید.
وگرنه تمام شب ما را بیدار نگه میدارد. کی مسیر را عوض میکنید؟» «ساعت هشت زنگ، آقا. الان تقریباً همان موقع سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . شب بخیر، آقا.» «صبح بخیر. اگر این تندبادِ گیجکننده نبود، میتوانستیم سپیدهدم را در آسمان ببینیم.» [صفحه ۷۳] ستوان واتسون از عرشه لغزنده و متلاطم کشتی به سمت شکاف کابین عبور سالن زیبایی زنانه مرزداران کرد و نگاهی به ساعت پشت فرمان انداخت. عقربهها ده دقیقه از چهار را نشان میدادند. با آهی که از خواب رفتهاش کشید، برای خوابیدن به طبقه پایین رفت. پنج دقیقه بعد، در خوابی عمیق فرو رفت. در این میان، کلیف از سمت خود در عرشه کشتی برکنار شده بود. وقتی افسر دانشجوی مسئول، یک دانشجوی درجه یک، با لحنی تند به او گفت که جای خود را به یک دانشجوی معمولی دیگر بدهد، او در سکوت اطاعت کرد، اما مشخص بود که این ننگ را به شدت احساس میکند.
جوی که یکی از اعضای گروه را تشکیل داده بود، گفت: «اهمیت نده، کلیف. چنین اشتباهاتی رایج سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .» فارادی با جدیت پاسخ داد: «اما جوی، این یک اشتباه نبود. من به همان اندازه که مطمئنم اینجا ایستادهام، مطمئنم که آن کشتی را دو بار دیدهام.» پسری کوچکتر پرسید: «شبیه کشتی فانوس دریایی بود؟» «فکر کنم همینطوره، دایه. اولین لاف گفت که من یکی رو توصیف کردم. وای! تجربه عجیبی بود.
در هر زنگ، صدای زنگ را شنیدهام و میدانم آنچه را که ادعا کردهام، دیدهام.» «پس کجسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ؟» کلیف به آن سوی آب که زیر شدت تندباد کف میکرد و به صورت موجهای غولپیکر بالا و پایین میرفت، نگاه کرد. هوا پر از کفهای معلق بود و باران با شدت و حدت یکنواختی میبارید. شب وحشتناکی بود. مه غلیظی کشتی را در افقی سیاه احاطه کرده بود و هیچ چیز برای چشمان کنجکاو گروه روی عرشه کشتی قابل مشاهده نبود. چند نفر از دانشجویان خندیدند و یکی از آنها با لحنی که به وضوح شنیده میشد گفت: « فکر کنم هلندی پرنده رو دیده .» این کلمات از ذهن کلیف بیرون نرفت، اما او هیچ نشانهای از آن نشان سالن زیبایی ستارخان نداد[صفحه ۷۲]با شنیدن آنها به جز یک نگاه سریع به گوینده.
او با لحنی قاطع در پاسخ به سوال افسر اجرایی گفت: «نمیدانم کشتی الان کجسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، آقا، اما مطمئنم که یکی دیدم. چیزی جز یک کشتی بزرگ با دو دکل که در بالای آن قفسهای گرد عجیبی قرار داشت، نبود. هیچ یارد یا بادبانی قابل مشاهده نبود.» ستوان واتسون با لبخندی ناباورانه گفت: «فارادی، داری یک کشتی فانوس دریایی را توصیف میکنی. و هیچکدام از آنها تا شعاع هشتاد کیلومتری ما وجود ندارند. نصیحت مرا گوش کن و عادت سوار شدن بر کابوسها ارایشگاه زنانه در جمالزاده شمالی را در خود پرورش نده.» با این آخرین کنایه، افسر به عقب رفت و به افسر عرشه پیوست.
او گفت: «باورش سخت سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد که یک دانشجوی افسری باهوش و شجاع مثل فارادی عمداً دروغ بگوید تا از مخمصه خلاص شود، اما مطمئناً به نظر میرسد آرایشگاه زنانه در خیابان جردن که او این کار را امتحان کرده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . فکرش را بکنید یک کشتی فانوس دریایی اینجا باشد. بهتر سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد او را از نگهبانی بیرون ببرید.
وگرنه تمام شب ما را بیدار نگه میدارد. کی مسیر را عوض میکنید؟» «ساعت هشت زنگ، آقا. الان تقریباً همان موقع سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . شب بخیر، آقا.» «صبح بخیر. اگر این تندبادِ گیجکننده نبود، میتوانستیم سپیدهدم را در آسمان ببینیم.» [صفحه ۷۳] ستوان واتسون از عرشه لغزنده و متلاطم کشتی به سمت شکاف کابین عبور سالن زیبایی زنانه مرزداران کرد و نگاهی به ساعت پشت فرمان انداخت. عقربهها ده دقیقه از چهار را نشان میدادند. با آهی که از خواب رفتهاش کشید، برای خوابیدن به طبقه پایین رفت. پنج دقیقه بعد، در خوابی عمیق فرو رفت. در این میان، کلیف از سمت خود در عرشه کشتی برکنار شده بود. وقتی افسر دانشجوی مسئول، یک دانشجوی درجه یک، با لحنی تند به او گفت که جای خود را به یک دانشجوی معمولی دیگر بدهد، او در سکوت اطاعت کرد، اما مشخص بود که این ننگ را به شدت احساس میکند.
جوی که یکی از اعضای گروه را تشکیل داده بود، گفت: «اهمیت نده، کلیف. چنین اشتباهاتی رایج سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .» فارادی با جدیت پاسخ داد: «اما جوی، این یک اشتباه نبود. من به همان اندازه که مطمئنم اینجا ایستادهام، مطمئنم که آن کشتی را دو بار دیدهام.» پسری کوچکتر پرسید: «شبیه کشتی فانوس دریایی بود؟» «فکر کنم همینطوره، دایه. اولین لاف گفت که من یکی رو توصیف کردم. وای! تجربه عجیبی بود.
پنجشنبه ۲۷ شهریور ۰۴ ۱۰:۲۶
- ۱ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر