برق فولاد درخشید، سپس همین که پادشاهِ در معرض خطر برای جلوگیری از ضربه تلوتلو خورد و عقب رفت، دو دست کوچک دور بدنِ قاتلِ احتمالی حلقه شدند! [صفحه ۲۵۹] فصل بیست و ششم حضار با یک پادشاه. هیجانی که در پی آن ایجاد شد بسیار شدید بود. بازدیدکنندگان، افسران و خدمه به سمت محل مورد نظر هجوم آوردند. صدای جیغ زنان بازدیدکننده، دستور سریع و مخلوطی از هیجان از زبانهای انگلیسی و پرتغالی به گوش میرسید. جمعیت ناگهان به حرکت درآمد و مردی تعرفه و قیمت سالن زیبایی سعادت آباد با لباس شخصی – کت و شلواری با طرح چهارخانه بلند – دیده شد که وحشیانه راه خود را به سمت نردبانی که به عرشه پشتی منتهی میشد، باز کرد. دهها نفر او را گرفتند، اما او از آنها گریخت و به بالای تپه رسید.
همین که برای لحظهای مکث کرد، سر برهنه، ژولیده و نفس نفس زنان، فریادی از جمعیت سراسیمه پایین آمد. «این انگلیسیه!» «بله، مرد انگلیسی!» او با خشم پاسخ داد. «من شما را به مبارزه میطلبم، بردگان یک ارباب سلطنتی. من سعی کردم برای آزادی شما، سگهای شکاری، برای آزادی جهان ضربهای بزنم و شکست خوردم. من…» [صفحه ۲۶۰] گلولهای از کنار سرش سوت کشید، اما او حتی یک لحظه هم خم به ابرو نیاورد. در حالی که جمعیت پایین از نردبان بالا میرفتند و مشتاق بودند که او را تکه تکه کنند، او به آرامی و با شجاعتی مثالزدنی به سمت نردهها عقبنشینی کرد.
همین که اولین تعقیبکنندگانش به عرشه رسیدند، او نفرینی به سوی آنها فرستاد، سپس برگشت و از پهلو به درون آبهای خروشان تاگوس پرید. «دنبالش! سریع! پنج هزار میلرایس به کسی که زنده دستگیرش کنه!» این کلمات، با انگلیسی دست و پا شکسته، از یکی از درباریان آمده بود. به سمت کناره رودخانه هجوم بردند و نگاههای مشتاق به سمت تعرفه و قیمت سالن زیبایی در سعادت آباد رودخانه دوخته شد.
دوازده ملوان و دانشجوی هیجانزده بیپروا به درون آب پریدند و شروع به جستجو کردند، اما از فراری درمانده چیزی دیده نشد. تاگوس در مجاورت کشتی تمرینی، مملو از کشتیهایی از انواع مختلف بود که به دلیل بازدید سلطنتی به آنجا جذب شده بودند و فوراً مشاهده شد که اگر قاتل شناگر ماهری باشد، شانس زیادی برای فرار دارد. در کشتی همسایه غوغایی به پا بود و آژیرهای خطر زیادی به صدا در میآمد، اما هیچ نشانهای از حضور مرد انگلیسی وجود نداشت. [صفحه ۲۶۱] وقتی جمعیت هیجانزدهی مونونگاهلا دوباره به داخل کشتی برگشتند، گروهی از افسران و دانشجویان افسری را دیدند که کلیف را احاطه کرده بودند.
او با آرامش در مرکز ایستاده بود و جراح داشت بریدگی خونریزیدار بازوی رسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ش را با بانداژ موقت میبست. پادشاه توسط همراهانش و کاپیتان بروکس به سرعت به کلبه برده شده بود. لحظهای بعد او بیرون آمد و به گروهی که کلیف را احاطه کرده بودند، پیوست. او اصرار کرد: «میخواهم پسر شجاع آمریکایی را که تعرفه و قیمت بهترین سالن زیبایی در تهران جانم را نجات داد ببینم.
او بود که آن قاتل را خنثی کرد و از صمیم قلب از او تشکر خواهم کرد.» یکی از کارکنان نظامیاش به زبان پرتغالی التماس کرد: «اما، اعلیحضرت، ممکن سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد افراد شرور دیگری هم در کشتی باشند. ممکن سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد دوباره به شما سوءقصد کنند.» «پس همه را از هم دور نگه دارید.
او دیگر آن حالت تهی و پوزخندآلود را نداشت، بلکه حالتی از عزم و ارادهی ناامیدانه در چهرهاش موج میزد، چنان شدید که کلیف از دیدن آن شگفتزده شد. او به جوان ژاپنی که کنارش ایستاده بود، زمزمه کرد: «ترولی، من میگویم، فقط به آن انگلیسیِ شکفته نگاه کن.» «مریض؟» «نه، اما خیلی هیجانزده به نظر میرسد. آن مرد برای من یک معمسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . اول فکر کردم یک آدم خل و چل سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، اما، به خاطر جورج، فکر میکنم تعرفه و قیمت سالن زیبایی در تهران دارد نقش بازی میکند.» جوی که حرفهایش را شنیده بود پرسید: «برای چی؟» کلیف پاسخ داد: «نمیدانم، اما همچنان مراقبش خواهم بود.» جوی به ترولی چشمک زد.
او گفت: «این یه جور حسادته. کلیف از اینکه اون دور و بر خانم ویندوم میچرخه خوشش نمیاد.» فارادی به راحتی خندید. [صفحه ۲۵۷] «اگر او را میشناختی، متوجه مسخره بودن حرفت میشدی.» او با لحنی تند جواب داد. «او…» فرماندهی تفنگداران با لحنی تند فریاد زد: «ساکت باشید. توجه!» صدای طبلها و شیپورها به گوش رسید، سپس مردی تنومند و سبزه با سبیلهای پرپشت و فر و ریشی انبوه و انبوه از راهرو پایین آمد. این قسمت توسط تعدادی افسر اداره میشد که هنگام عبور بازدیدکننده، کلاههای خود را به نشانهی احترام بالا میبردند. او دام کارلوس اول، پادشاه پرتغال بود. او را گروهی متشکل از افسران نیروی دریایی و نظامی با لباسهای تعرفه و قیمت سالن آرایش خیابان فرشته متحدالشکل و شاد همراهی میکردند.
اما خودش لباسهای سادهی غیرنظامی به تن داشت. کاپیتان بروکس، در رأس کارکنانش، برای سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد قبال از مهمان سلطنتی پیش رفت. تعظیم عمیقی کرد و چند کلمهای به نشانهی خوشامدگویی گفت و او را به سمت کلبه راهنمایی کرد. کلیف، پس از نگاهی گذرا به پادشاه، دوباره توجهش را به کیت، مرد انگلیسی، معطوف کرد. مرد عقب رفته بود و پشت سر گروه تماشاگران غرق در تماشا چمباتمه زده بود، اما صورتش به وضوح دیده میشد. [صفحه ۲۵۸] ابراز نفرت بیرحمانهای که بر آن حاکم بود، سیلی از نور را در ذهن کلیف جاری کرد و او بیاختیار قدمی از اسلحه دور شد.
افسر جزءِ مسئول با لحنی جدی گفت: «برگرد اونجا. منظورت از… چیه؟» با وحشت قدمی به عقب برداشت. فریادی تیز، صدایی گوشخراش و هشدار دهنده، و سپس غریو صداهای هیجانزده در سراسر کشتی به گوش رسید. شخصی با لباس آبی دانشکده افسری دیده شد که توپ سمت رسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد کشتی را ترک کرد و با یک جهش بزرگ به کنار دوشیزه کارلوس رسید. کلیف بود! در همان لحظه مردی که از میان تماشاگران بیرون پریده بود، به روی پادشاه پرید.
همین که برای لحظهای مکث کرد، سر برهنه، ژولیده و نفس نفس زنان، فریادی از جمعیت سراسیمه پایین آمد. «این انگلیسیه!» «بله، مرد انگلیسی!» او با خشم پاسخ داد. «من شما را به مبارزه میطلبم، بردگان یک ارباب سلطنتی. من سعی کردم برای آزادی شما، سگهای شکاری، برای آزادی جهان ضربهای بزنم و شکست خوردم. من…» [صفحه ۲۶۰] گلولهای از کنار سرش سوت کشید، اما او حتی یک لحظه هم خم به ابرو نیاورد. در حالی که جمعیت پایین از نردبان بالا میرفتند و مشتاق بودند که او را تکه تکه کنند، او به آرامی و با شجاعتی مثالزدنی به سمت نردهها عقبنشینی کرد.
همین که اولین تعقیبکنندگانش به عرشه رسیدند، او نفرینی به سوی آنها فرستاد، سپس برگشت و از پهلو به درون آبهای خروشان تاگوس پرید. «دنبالش! سریع! پنج هزار میلرایس به کسی که زنده دستگیرش کنه!» این کلمات، با انگلیسی دست و پا شکسته، از یکی از درباریان آمده بود. به سمت کناره رودخانه هجوم بردند و نگاههای مشتاق به سمت تعرفه و قیمت سالن زیبایی در سعادت آباد رودخانه دوخته شد.
دوازده ملوان و دانشجوی هیجانزده بیپروا به درون آب پریدند و شروع به جستجو کردند، اما از فراری درمانده چیزی دیده نشد. تاگوس در مجاورت کشتی تمرینی، مملو از کشتیهایی از انواع مختلف بود که به دلیل بازدید سلطنتی به آنجا جذب شده بودند و فوراً مشاهده شد که اگر قاتل شناگر ماهری باشد، شانس زیادی برای فرار دارد. در کشتی همسایه غوغایی به پا بود و آژیرهای خطر زیادی به صدا در میآمد، اما هیچ نشانهای از حضور مرد انگلیسی وجود نداشت. [صفحه ۲۶۱] وقتی جمعیت هیجانزدهی مونونگاهلا دوباره به داخل کشتی برگشتند، گروهی از افسران و دانشجویان افسری را دیدند که کلیف را احاطه کرده بودند.
او با آرامش در مرکز ایستاده بود و جراح داشت بریدگی خونریزیدار بازوی رسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ش را با بانداژ موقت میبست. پادشاه توسط همراهانش و کاپیتان بروکس به سرعت به کلبه برده شده بود. لحظهای بعد او بیرون آمد و به گروهی که کلیف را احاطه کرده بودند، پیوست. او اصرار کرد: «میخواهم پسر شجاع آمریکایی را که تعرفه و قیمت بهترین سالن زیبایی در تهران جانم را نجات داد ببینم.
او بود که آن قاتل را خنثی کرد و از صمیم قلب از او تشکر خواهم کرد.» یکی از کارکنان نظامیاش به زبان پرتغالی التماس کرد: «اما، اعلیحضرت، ممکن سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد افراد شرور دیگری هم در کشتی باشند. ممکن سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد دوباره به شما سوءقصد کنند.» «پس همه را از هم دور نگه دارید.
او دیگر آن حالت تهی و پوزخندآلود را نداشت، بلکه حالتی از عزم و ارادهی ناامیدانه در چهرهاش موج میزد، چنان شدید که کلیف از دیدن آن شگفتزده شد. او به جوان ژاپنی که کنارش ایستاده بود، زمزمه کرد: «ترولی، من میگویم، فقط به آن انگلیسیِ شکفته نگاه کن.» «مریض؟» «نه، اما خیلی هیجانزده به نظر میرسد. آن مرد برای من یک معمسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . اول فکر کردم یک آدم خل و چل سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، اما، به خاطر جورج، فکر میکنم تعرفه و قیمت سالن زیبایی در تهران دارد نقش بازی میکند.» جوی که حرفهایش را شنیده بود پرسید: «برای چی؟» کلیف پاسخ داد: «نمیدانم، اما همچنان مراقبش خواهم بود.» جوی به ترولی چشمک زد.
او گفت: «این یه جور حسادته. کلیف از اینکه اون دور و بر خانم ویندوم میچرخه خوشش نمیاد.» فارادی به راحتی خندید. [صفحه ۲۵۷] «اگر او را میشناختی، متوجه مسخره بودن حرفت میشدی.» او با لحنی تند جواب داد. «او…» فرماندهی تفنگداران با لحنی تند فریاد زد: «ساکت باشید. توجه!» صدای طبلها و شیپورها به گوش رسید، سپس مردی تنومند و سبزه با سبیلهای پرپشت و فر و ریشی انبوه و انبوه از راهرو پایین آمد. این قسمت توسط تعدادی افسر اداره میشد که هنگام عبور بازدیدکننده، کلاههای خود را به نشانهی احترام بالا میبردند. او دام کارلوس اول، پادشاه پرتغال بود. او را گروهی متشکل از افسران نیروی دریایی و نظامی با لباسهای تعرفه و قیمت سالن آرایش خیابان فرشته متحدالشکل و شاد همراهی میکردند.
اما خودش لباسهای سادهی غیرنظامی به تن داشت. کاپیتان بروکس، در رأس کارکنانش، برای سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد قبال از مهمان سلطنتی پیش رفت. تعظیم عمیقی کرد و چند کلمهای به نشانهی خوشامدگویی گفت و او را به سمت کلبه راهنمایی کرد. کلیف، پس از نگاهی گذرا به پادشاه، دوباره توجهش را به کیت، مرد انگلیسی، معطوف کرد. مرد عقب رفته بود و پشت سر گروه تماشاگران غرق در تماشا چمباتمه زده بود، اما صورتش به وضوح دیده میشد. [صفحه ۲۵۸] ابراز نفرت بیرحمانهای که بر آن حاکم بود، سیلی از نور را در ذهن کلیف جاری کرد و او بیاختیار قدمی از اسلحه دور شد.
افسر جزءِ مسئول با لحنی جدی گفت: «برگرد اونجا. منظورت از… چیه؟» با وحشت قدمی به عقب برداشت. فریادی تیز، صدایی گوشخراش و هشدار دهنده، و سپس غریو صداهای هیجانزده در سراسر کشتی به گوش رسید. شخصی با لباس آبی دانشکده افسری دیده شد که توپ سمت رسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد کشتی را ترک کرد و با یک جهش بزرگ به کنار دوشیزه کارلوس رسید. کلیف بود! در همان لحظه مردی که از میان تماشاگران بیرون پریده بود، به روی پادشاه پرید.
چهارشنبه ۲۶ شهریور ۰۴ ۱۰:۴۲
- ۶ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر